نمی دانم که برنامه ی سه هفته قبل چراغ خاموش را در اواخر اردیبهشت از شبکه ی یک دیده اید یا نه که در مورد امنیت اجتماعی و آزار و اذیت نوامیس و خانم ها بود.برنامه ی خیلی جالبی بود...یک بازیگر خانم داشتند که جلوی ماشین ملت را می گرفت و به بهانه ی سوار شدن سرکارشان می گذاشت تا مزاحم شوند بعد چند متر پایین تر خِرِ یارو را می چسبیدند که چرا اذیت می کنی...هر چند که چهره ی افراد متخلف ناخلف شطرنجی شده بود ولی از پشت همان تصاویر هم می شد رنگ پریده ی آنها را فهمید...بعضی هایشان بدجوری به لکنت افتاده بودند نمی دانستند چی بگویند...البته بعضی هایشان هم کم نمی آوردند ولی گزارشگر برنامه از آنها بهتر بلد بود زبان بریزد و حالشان گرفته می شد... قسمتی هم درباره ی این آگهی های استخدام منشی خانم بود که طی یک دوربین مخفی دیگر با یک بازیگر خانم دیگر حال یک نفر دیگر را گرفتند... طرف اول یک آدرس دیگر داده بود و بعد آن را عوض کرد و در یک آپارتمان که شکل شرکت گرفته بود قرار مصاحبه گذاشت...بعد با دوربین رفتند حالش را گرفتند و معلوم شد که در آنجا مشروبات الکلی و غیره هم هست...هر چند آن یارو باز هم بهانه می آورد و می گفت اینها برای مهمان خارجی است ولی گزارشگر کم نمی آورد...می گفت فرض کن یک نفر با ناموس خودت چنین کاری بکند...آن وقت چی کار می کنی؟...طرف می گفت پدرش را در می آورم...
ولی دوستان انصافاً یک ذره فکر کنیم و کلاه خودمان را قاضی کنیم...این روزها اوضاع خیلی جالبی درست شده است...بگذریم از موج عظیم آگهی های روزنامه ها که انگار این شرکت های جدیدالتأسیس معلوم الحال هیچ چیز کم ندارند جز یک منشی خانم با روابط عمومی خوب و اینکه عمرنات پتاسیم هیچ نظارتی بر این آگهی ها نمی شود...الان هر مغازه ای هم پشت شیشه اش زده به یک همکار خانم نیازمندیم...لوزام خانگی فروشی... مکانیکی...تعمیرات تأسیساتی منازل(!)....هر چی...می بینی چندتا بچه سوسول قرطی(به قول هموطنان آذری زبان:گودوخ)در یک مغازه یک میز گذاشته اند با یک کامپیوتر و غیر از آن چیزی نیست بعد پشت شیشه یک کاغذ زده اند:به یک همکار خانم با روابط عمومی خوب نیازمندیم...اصلاً این چیزها دیگر برنامه ی چراغ خاموش نمی خواهد که...اوضاع خیلی ضایع است...تابلو است...بعضی هایشان که دیگر خیلی پررو شده اند...کارشان هیچ احتیاجی و هیچ ربطی به خانم جماعت ندارد باز آگهی داده اند...به یک همکار خانم با روابط عمومی خوب نیازمندیم..به یک همکار خانم نیازمندیم...به یک همکار خانم بدون روابط عمومی خوب نیازمندیم...به یک همکار خانم نیازمندیم روابط عمومی اش فرقی نمی کند...به یک همکار خانم همین جوری نیازمندیم...به یک همکار خانم بدون هیچ دلیلی نیازمندیم...فقط به یک خانم نیازمندیم...
یک ذره خجالت بکشیم..مثلاً خیر سرمان مملکتمان اسلامی است...ای بابا...
این اروپایی ها و امریکایی ها که الحق و الانصاف لقب مرفهان بی درد برازنده شان است،انسان های بسیار جلف و بیکار و علافی هستند.می بینی طرف از بس خوشی زده زیر دلش و از هرجهت تأمین است و هیچ تنوعی در زندگی ندارد پا می شد وسط زمستون می پرد داخل استخر پر از یخ یا اینکه وسط تابستان می رود کنیا دستش را تا آرنج می کند توی حلق سوسمارها.سوسماره هم کف کرده که بابا این دیگه کیه؟!...یا اینکه می بینی طرف در استرالیا یک مار چهارمتری پیچیده دورش بعد در حالیکه نیشش تا بناگوش باز است می گوید:این مار می تواند انسان را در عرض دو دقیقه قورت دهد...خوب ابله ! اگر اینطوره مرض داری اینطوری بغلش کردی؟....
اما دوستان اینها هرچقدرش هم که در جستجوی خطر باشند عمراً به مردم شهرما و بچه های محلمان نمی رسند...اون هم در این روزها...یکی بهشان نیست بگوید اگه مردی بیا نیم ساعت وایستا کوچه ی ما توی صف شیر...طرف حاضر می شود سه ساعت با یک تمساح بخوابد اما اینجا نیاید...چون احتمال هرگونه آسیب دیدگی و شاید هم مرگ برایش می رود...اون هم در یک چنین روزهایی که اوضاع اقتصادی مان حسابی قاراشمیش است و هر روز شایعه ی جدیدی به وجود می آید...فرض کنید ملت بسیار آرام و متین و متمدن وایستاده اند توی صف بربری و دارند بسیار با خلق و خوی خوب خریدشان را می کنند...اگر یکی از جای دیگر بیاید و این وضع را ببیند شک می کند که مهد تمدن فرانسه بوده است...بعد یک دفعه یکی می آید و می گوید آقا خبر دارید می خواهند برنج را سهمیه بندی کنند؟...جمله ی یارو تمام نشده ملت چنان به جان هم می افتند و برای یک دونه بربری با هم کشتی می گیرند که یک دفعه مهد تمدن می شود وسط قبیله ی بربرها...یکی نیست بگوید بابا اینجا صف بربری است چه ربطی به برنج دارد آخه...
یا به این اروپایی ها بگویید تو که صبح وقتی هنوز خورشید نزده و هنوز گرگ و میش است میری در صحرای افریقا دنبال مارمولک و عقرب می گردی اگر مردی بیا اینجا برای من یه دونه شیر بخر...عمراً...هر موقع که صبح زود پا میشوی میروی بیرن می بینی قبل از تو حداقل دوسه نفر هستند...بعضی از پیرزنها با تشکچه می آیند و بعد از اذان صبح اصلاً پا می شوند می آیند بقیه ی خوابشان را جلوی مغازه...عمراً هرچی بدلکار و ماجراجو از اروپا و امریکا بیاید بتواند پوز اینها را بزند...
می بینی طرف از اروپا پاشده رفته هند یا مالزی یا بنگلادش دارد با شیر و ببر و پلنگ دست و پنجه نرم می کنند...اگر مردی بیا با این بقال کوچه ی ما تا کن... نمی خواهد کشتی بگیری اگر راست می گویی پودر لباس شویی را به قیمت واقعی بخر...عمراً خود اسپارتاکوس و ریچارد شیردل و هرچی نماد شجاعت توی اروپا هست هم نمی تواند کمتر از 1700 تومان پودر بخرد...آن هم پودری که رویش نوشته 500 تومن یا 700 تومن...ما که دیگر برایمان عادی شده است اما اروپایی چون این صحنه ها را ندیده فکر می کند اینجا هم قانون مداری است می گوید:(ترجمه شده)مرد حسابی مگه چند روز پیش توی اخبار 20:30 وزیر بازرگانی نگفته بود که پودر لباس شویی 500 تومن یا 700 تومن...آن وقت آن فروشنده هم می گوید:وزیر بازرگانی[....]کرده با تو...پودر لباس شویی هیچی اگه مردی بستنی را صد تومنی را بخر 150 تومن...یعنی پنجاه تومن هم گرون تر...عمراً از 200 نمی آید پایین...
حالا فهمیدید که چرا بین مردم ما این قدر گردشگر و توریست کم هست؟.....به خاطر اینکه ما اینجا خودمان به اندازه ی کافی در زندگی خودمان تنوع و هیجان و خطر داریم که دیگر جایی برای کنیا و جنگل های مالزی نمی ماند؟...این زینی بقال سر کوچه مان خودش قد دوتا ببر و شش تال مار بوآست...
اگر دستتان به این اروپایی ها و امریکایی ها رسید بهشان از قول من بگویید بابا این افریقا را ول کن بیا اینجا...اگه مردی...
این بقالی و شیرفروشی کوچه ی ما جاذبه اش بیشتر از تخت جمشید و بیستون است...به جان خودم اگر اینها را در دنیا تبلیغ کنید اینقدر از گردشگری سود می بریم که نگو...دیگر به جای سر سرباز هخامنشی می آیند این زینی بقال را می دزدند و می برند توی موزه ها نشان می دهند.
نوسنده:زبانسبز ماجراجو
شب شده بود اما حسنک به خانه نیامده بود.حسنک مدت های زیادی است که به خانه نمی آید.او به شهر رفته و در آنجا شلوار جین و تی شرت های تنگ به تن می کند.او هر روز صبح به جای غذا دادن به حیوانات جلوی آینه به موهای خود ژل می زند.موهای حسنک دیگر مثل پشم گوسفند نیست چون او به موهای خود گلت می زند.
دیروز که حسنک با کبری چت می کرد .کبری گفت تصمیم بزرگی گرفته است.کبری تصمیم داشت حسنک را رها کند و دیگر با او چت نکند چون او با پتروس چت می کرد.پتروس همیشه پای کامپیوترش نشسته بود و چت می کرد.پتروس دید که سد سوراخ شده اما انگشت او درد می کرد چون زیاد چت کرده بود.او نمی دانست که سد تا چند لحظه ی دیگر می شکند.پتروس در حال چت کردن غرق شد.
برای مراسم دفن او کبری تصمیم گرفت با قطار به آن سرزمین برود اما کوه روی ریل ریزش کرده بود .ریزعلی دید که کوه ریزش کرده اما حوصله نداشت .ریزعلی سردش بود و دلش نمی خواست لباسش را در آورد .ریزعلی چراغ قوه داشت اما حوصله درد سر نداشت.قطار به سنگ ها برخورد کرد و منفجر شد .کبری و مسافران قطار مردند.اما ریزعلی بدون توجه به خانه رفت.خانه مثل همیشه سوت و کور بود .الان چند سالی است که کوکب خانم همسر ریزعلی مهمان ناخوانده ندارد. او حتی مهمان خوانده هم ندارد.او حوصله ی مهمان ندارد.او پول ندارد تا شکم مهمان ها را سیر کند.او در خانه تخم مرغ و پنیر دارد اما گوشت ندارد. او کلاس بالایی دارد او فامیل های پولدار دارد.او آخرین بار که گوشت قرمز خرید چوپان دروغگو به او گوشت خر فروخت .اما او از چوپان دروغگو گله ندارد چون دنیای ما خیلی چوپان دروغگو دارد به همین دلیل است که دیکر در کتاب های دبستان آن داستان های قشنگ وجود ندارد.
نویسنده:زبانسبزی دبستانی
سوسیالیسم :دو گاو دارید.یکی را نگه می دارید.دیگری را به همسایه ی خود می دهید.
کمونیسم : دو گاو دارید.دولت هر دوی آنها را می گیرد تا شما و همسایه تان را در شیرش شریک کند.
فاشیسم : دو گاو دارید.شیر را به دولت می دهید.دولت آن را به شما می فروشد.
کاپیتالیسم : دو گاو دارید.هر دوی آنها را می دوشید.شیرها را بر زمین می ریزید تا قیمتها همچنان بالا بماند.
نازیسم : دو گاو دارید.دولت به سوی شما تیراندازی می کند و هر دو گاو را می گیرد.
آنارشیسم : دو گاو دارید.گاوها شما را می کشند و همدیگر را می دوشند.
سادیسم : دوگاو دارید.به هر دوی آنها تیراندازی می کنید و خودتان را در میان ظرف شیرها می اندازید.
آپارتاید : دو گاو دارید. شیر گاو سیاه را به گاو سفید می دهید ولی گاو سفید را نمی دوشید.
دولت مرفه : دو گاو دارید.آنها را می دوشید و بعد شیرشان را به خودشان می دهید تا بنوشند.
بوروکراسی : دو گاو دارید.برای تهیه ی شناسنامه ی آنها هفده فرم را در سه نسخه پر می کنید،ولی وقت ندارید شیر آنها را بدوشید.
سازمان ملل : دو گاو دارید.فرانسه شما را از دوشیدن آنها وتو می کند.آمریکا و انگلیس گاوها را از شیر دادن به شما وتو می کنند.نیوزلند رای ممتنع می دهد.
ایده آلیسم : دو گاو دارید.ازدواج می کنید.همسر شما آنها را می دوشد.
رئالیسم : دو گاو دارید.ازدواج می کنید.اما هنوز هم خودتان آنها را می دوشید.(یادتان باشد رئالیسم یعنی واقع گرایی!)
متحجریسم : دو گاو دارید.زشت است شیر گاو ماده را بدوشید.
فمینیسم : دو گاو دارید.حق ندارید شیر گاو ماده را بدوشید.
پلورالیسم : دو گاو نر و ماده دارید.از هر کدام شیر بدوشید فرقی نمی کند.
لیبرالیسم : دو گاو دارید.آنها را نمی دوشید چون آزادیشان محدود می شود.
دموکراسی مطلق : دو گاو دارید.از همسایه ها رای می گیرید که آنها را بدوشید یا نه.
سکولاریسم : دو گاو دارید.پس دین باید از سیاست جدا باشد نیست و به خدا نیازی نیست.
اومانیسم:(انسان گرایی):دو گاو دارید.تا می توانید شیرشان را بدوشید و بخورید.
زبان سبزیسم:دو گاو دارید...دوشیدن آنها را به بعد از بازدید از این وبلاگ موکول می کنید.
زبان سبزی که اصلاً گاو ندارد.
لیست کل یادداشت های این وبلاگ