چند شب است که یک کابوس به خواب ما می آید و ولمان نمی کند .کابوس سخنرانی یکی از نامزد های انتخاباتی شهرمان :
«ای شهر ما تو خیلی خوب هستی. یه عالمه ... این قَدَر [در این هنگام سخنران مذکور ،دست های خود را به منظور نشان دادن مقدار «این قدر» باز می کند]و سرزمینت در روز های انتخابات پر از معادن عالی و بکر و بارور است.
ای شهر ما ! امیدوارم که در این روز ها همیشه ترقی کنی و پیشرفت داشته باشی و هیچکس هم به تو چپ چپ نگاه نکند و بَدَت را نخواهد و حقت را نخورد و محروم نباشی.ای جان و تن من فدای یک تار مویت ... ببخشید! فدای یک ذره از خاکت ...
درد و بلات بخوره تو سرم ... خاک تو خیلی پاک است [در این هنگام نامزد فوق الذکر نتایج آزمایش های خاک شناسی را به مردم نشان می دهد.]
ای شهر ما! دوستت دارم! می خوامت! عاشقتم! میمیرم برات!مخصوصا در چنین روز هایی. من به جون خودم همش به تو می اندیشم. در ساعات اخذ رأی جان من بی ارزش می شود و و فقط تو اهمیت داری.
[در این هنگام سخنران، با ابراز احساسات شدید حضّار و مخاطبان مواجه می شود.]»
اگر مادر بیدارم نمی کرد بقیه ی سخنرانی را هم برایتان تعریف می کردم .
نتیجه انتخابات مهم است؛خیلی مهم.
ما در روز های انتخابات ،جد اندر جد ایرانی هستیم.(مدرک از ثبت احوال.)
در روز های انتخاباتی ،وظیفه ی ما دوست داشتن شهرمان است.
تا انتخابات بعد خدا نگه دار.
محل امضای نامزد انتخاباتی.
لیست کل یادداشت های این وبلاگ