این دوبیتی ها تراوشات ذهن داغون و خسته ی یک زبان سبز هستند که مصایب گوناگون او را بیان می کنند:
خوش آنانکه بیزینس کارشان بی! رییس بورس و شـورا یارشان بی!
خــــوشا آنانکه دایـم غرق پولـنـد فرانکفورت و پاریس بازارشان بی!
************
دل گشنه به تک نونی بسازه! برهـنه هم که با گـونی بسازه!
اگر پیدا نکرده تامسون و بـم فقط با «پرتقال خونی» بسازه!
************
هزاران قسط در دفترچه دارم به دورم ده زن و بیست بچه دارم!!!
به یک دستی که در جیبم گذارم بـریزند و بگیـرند هـرچه دارم!!!!!!!!
************
زن آدم کــُــشی دارم خدایا! که هر شب می کند زارم خدایا!
اگر فردا رَوَم بی پول به خانه همی خواهد زند «دارَ»م خدایا!!!
************
ز دست همسر و فرزند فریاد که هر چه او ببیند این کند یاد!
خدایا پـول ندارم من ندارم! بُکـُش من را که شاید گردم آزاد!
************
تو که ناخوانده ای علم و حسابات تو که نابرده ای ره در کرامات
تو که از کار دنیا هـیچ ندانی چرا نامزد شوی در انتخابات؟!
************
بــُــوَد عشق من و رؤیای من گوشت خدایا کی شود سویای من گوشت؟!
اگر قصابـم از تن برکند پــوست بگوید این دل گویای من:«گوشت»!!
************
اگر دستم رسد بر شیخ شهردار به او گویم جنابا دست نگه دار!!!
یه کم کمتر بکـَـن این شهر ما را نداری غیر از این آیا شما کار؟!
************
زنم کافـور و می پوشم کفن را بـنازم گـردش دور خفــن را !!!
روم با سر درون قـبر بنده که تنها صاحبم من این یه فن را !
************
ذلیل و زار و بیمارم نمودی! مرا کـُشتی و خود بردی چه سودی!
خراب و قلابی بود داروی تو فروشنده ی ناصر خسرو بودی!!!
************
اگر قسطم یکی بودی چه بودی؟! اگر وام ، اندکی بودی چه بودی؟!
تراول یا که مقـدار کمی پول ! از این هردو یکی بودی چه بودی؟!
************
غم خانه بیابان پرورم کرد !! کرایه ی زیاد دربه درم کرد!!
خدایا پس چه شد این وام مسکن؟! صبوری خاک عالم بر سرم کرد!!!
************
خدایا داد از این پول! داد از این پول ! الهی! جیب من پر باد از این پول !
که چون فردا بیاید صابــــخانه نمایم جیب او گـشــّــاد از این پول!!!
شاعر: زبانی سبز
لیست کل یادداشت های این وبلاگ