سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بردبارى پرده‏اى است پوشان ، و خرد شمشیرى است برّان ، پس نقصانهاى خلقت را با بردبارى‏ات بپوشان ، و با خرد خویش هوایت را بمیران . [نهج البلاغه]
 
چهارشنبه 86 شهریور 21 , ساعت 12:49 صبح

باز مادرم با پدرم حرفش شده بود.مادرم اصرار داشت که نام مرا در یک کلاس کنکور با اساتید مجرب بنویسند در حالیکه پدرم مخالف بود و اعتقاد داشت که آدم باید خودش زحمت بکشد...تا اینکه تلویزیون گزارشی از شاگرد اول های کنکور پخش کرد:

من از همون ابتدای دورانی که برای کنکور می خوندم اصلاً به این کلاس های کنکور اعتقاد نداشتم و خودم توی خونه با کمک برادرم که اونم اصلاً به این جور چیزا اعتقاد نداره و صد درصد مخالف کلاس کنکوره یه برنامه نوشتیم و خودم تنهایی توی خونه درس خوندم...پدر و مادرم وقتی دیدن که خودم قصد دارم با کمک خودم به جنگ کنکور برم از این تصمیم من استقبال کردن...در پایان این نتیجه رو حاصل تلاش خودم و لطف خداوند و کمک های پدر و مادرم و برادرم می دونم و معتقدم که شرکت توی کلاس کنکور موفقیت رو تضمین نمی کنه...
پدرم گفت:دیدی گفتم خانوم...بیا...اینم شاگرد اول کشور...میگه اصلاً کلاس ملاس توی خونواده مون رسم نیست...اونوقت شما هی اصرار کن...
مادرم با دسته جارو کوبید توی سرم:خاک توی اون سرت کنم...از این پسره یاد بگیر...نصف توئه...تنهایی درس خونده...
گفتم:بابا از کجا معلوم که راست میگه...؟
مادرم در حالیکه برای جاروی دوم در تلاش بود گفت:مگه ندیدی که چقدر حجب و حیا داره...از خجالت حتی به دوربین نگاه نمی کرد...
فردا صبح پدرم برنامه ای را تنظیم کرده بود که خودم باید به صورت خودجوش و خودکار و در حرکتی انقلابی آن را اجرا می کردم:
6 صبح بیداری...از 6 صبح تا 12 شب زیر نظر جاروی مامانت درس میخونی...12 شب تا 2 شب اوقات تلف شده...2 شب تا 6 صبح سایر امور جاریه...

این برنامه را یک ماه اجرا کردم و در حال انفجار بودم.تا اینکه وقت اعلام نتایج بعد از انتخاب رشته شد.آگهی های بازرگانی پخش شد و نوبت رسید به یکی از این مؤسسات کنکوری ... مصاحبه با شاگرد اول کنکور:
من از همون روزهای اولی که شروع کردم به درس خوندن با توصیه ی برادرم و تشویق های پدرو مادرم در این مؤسسه ثبت نام کردم...قابل ذکره که برادرم خودش دو سال قبل توی این مؤسسه ثبت نام کرده و نتایج عالی کسب کرده..پدر و مادر من هم وقتی از این تصمیم من مطلع شدن تشویقم کردن...به عقیده ی اونا شرکت در کلاس های کنکور لازم که هیچی واجبه...اصلاً کلاس کنکور برای این تشکیل شده که توش ثبت نام کنن...در پایان این نتیجه رو حاصل تلاش استادان مجرب و کارکشته ی مؤسسه به زور بران کنکور می دونم...و از همینجا اعلام می کنم که شرکت توی این کلاسها قبولی شما دانش آموزهای عزیر رو توی دانشگاه تضمین می کنه...
ادامه ی آگهی:مؤسسه ی به زور بران کنکور...ما شما را به زور به دانشگاه می بریم...با ما ساعات مطالعه ی خود را به 200 ساعت در هفته افزایش دهید(یک هفته 168 ساعت است)...مؤسسه ی به زور بران کنکور...همه ی شاگرد اول های کنکور حد اقل دو سال در کلاس های ما شرکت داشته اند...
مادرم با دسته بیل کوبید توی سرم:خاک تو سرت کنم...چقدر بهت گفتم تو تنهایی از پس این غول بی شاخ و دام کنکور بر نمی آی...
پدرم از بس سیگار کشیده بود در هاله ای از ابهام قرار داشت:بیام با همین سیگار پشت دستتو داغ بذارم..؟چقدر بهت گفتم توی این مؤسسه ثبت نام کن...
گفتم:راست و دروغ این حرفا که معلوم نیست...
مادرم گفت:مگه ندیدی که چه جوری سینه صاف کرده بود و توی دوربین نگاه می کرد...صداقتو از توی چشماش می شد خوند...

فردا صبح پدرم با مشورت اساتید و کارشناسان مؤسسه ی به زور بران کنکور برنامه ای را برایم نوشت:

ساعت 6 صبح بیداری...6 تا 6 و 1 دقیقه صبحانه...6و 1 دقیقه تا 7 و 1 دقیقه کلاس ریاضی فشرده...7و1 دقیقه تا 9 کلاس فیزیک...9تا 12 کلاس ادبیات...12 تا 12 و 30 ثانیه ناهار...12 و 30 ثانیه تا 12 و 45 ثانیه استراحت...12 و 45 ثانیه تا 2 بعد از ظهر کلاس عربی...2 تا 7 بعد از ظهر کلاس انگلیسی...7 تا 7 و 30 دقیقه اوقات تلف شده...7 و 30 دقیقه تا 12 نصف شب دروس باقیمانده...12 تا 5 و 59 دقیقه صبح حل تمارین...5و 59 دقیق تا 5و59 دقیقه و 50 ثانیه خواب...5 و 59 دقیقه و 50 ثانیه تا 6 ورزش...

نویسنده:زبانسبزی پشت کنکوری



لیست کل یادداشت های این وبلاگ