سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اگر تو به زندگى پشت کرده‏اى و مرگ به تو روى آور است پس چه زود دیدار میسر است . [نهج البلاغه]
 
یکشنبه 86 مهر 8 , ساعت 9:20 عصر

کارمندی مجرّد گوشه ی صحرایی نشسته بود.رئیسش بر وی بگذشت؛کارمند - از آنجا که فراغ ملک قناعت است - سر بر نیاورد و التفات نکرد.رئیس - از آنجا که سطوت سلطنت است - برنجید و گفت:«این طایفه ی پشت میز نشینان امثال چوب خشک اند و اهلیت و آدمیت ندارند.یعنی اینکه در کل آدم نیستن.» معاون نزدیکش آمد و گفت:«ای جوانمرد! رئیس اداره بر تو گذر کرد ؛ چرا خدمتی نکردی و شرط ادب به جای نیاوردی و پاچه ای نخاراندی و خویشتن لوس نکردی؟».گفت:«رئیس بزرگ را بگوی توقع خدمت و پاچه خواری از کسی دار که توقع نعمت از تو دارد و چشم به اضافه حقوق و عیدی و ماهانه و ترفیع از تو دارد و دیگر بدان که رئیس از بهر پاس کارمند است نه کارمند از بهر طاعت رئیس.»
رئیس را سخن درویش استوار آمد.گفت:«از من تمنایی بکن!» گفت:«آن همی خواهم که دگرباره زحمت من ندهی».رئیس بگفت:«آخه واسه چی؟»گفت:«بیشین بینیم بابا حال نداری... ده سال همچون کنه ای بر درب اتاق تو بودم اما هیچ توجه ننمودی و ترفیع که ندادی هیچ حالمو گرفتی به من وام ندادی؛ الان خونه ندارم و از آن است که الان خونه زندگی ول کرده ام و به صحرا اندر شدم و اینجا خیمه ای زده ام و از ریشه ی گیاه یونجه و شیر شتر ارتزاق می کنم و اهل و عیال در خانه ی پدر زن گذاشته ام.هر روز قاصدی از جانب پدر زن و برادرزن همی آید و از جانب آنان گوید که خاک توی اون سرت کنم.بیا زن و بچه تو بردار و برو پی کارت.»گفت:«مرا پندی ده!»؛گفت:«کنون که نعمتت هست دریاب و به کارمندان مهربان همی باش که روزی رسد که همین معاون، رئیس تو شود و همچون تو به احدی محل نگذارد.»
نویسنده:زبانسبزی از قرن 7 هجری(از کتاب لطایف الادارات من الاسرارالرؤسا الی الکارمندان)



لیست کل یادداشت های این وبلاگ