این اروپایی ها و امریکایی ها که الحق و الانصاف لقب مرفهان بی درد برازنده شان است،انسان های بسیار جلف و بیکار و علافی هستند.می بینی طرف از بس خوشی زده زیر دلش و از هرجهت تأمین است و هیچ تنوعی در زندگی ندارد پا می شد وسط زمستون می پرد داخل استخر پر از یخ یا اینکه وسط تابستان می رود کنیا دستش را تا آرنج می کند توی حلق سوسمارها.سوسماره هم کف کرده که بابا این دیگه کیه؟!...یا اینکه می بینی طرف در استرالیا یک مار چهارمتری پیچیده دورش بعد در حالیکه نیشش تا بناگوش باز است می گوید:این مار می تواند انسان را در عرض دو دقیقه قورت دهد...خوب ابله ! اگر اینطوره مرض داری اینطوری بغلش کردی؟....
اما دوستان اینها هرچقدرش هم که در جستجوی خطر باشند عمراً به مردم شهرما و بچه های محلمان نمی رسند...اون هم در این روزها...یکی بهشان نیست بگوید اگه مردی بیا نیم ساعت وایستا کوچه ی ما توی صف شیر...طرف حاضر می شود سه ساعت با یک تمساح بخوابد اما اینجا نیاید...چون احتمال هرگونه آسیب دیدگی و شاید هم مرگ برایش می رود...اون هم در یک چنین روزهایی که اوضاع اقتصادی مان حسابی قاراشمیش است و هر روز شایعه ی جدیدی به وجود می آید...فرض کنید ملت بسیار آرام و متین و متمدن وایستاده اند توی صف بربری و دارند بسیار با خلق و خوی خوب خریدشان را می کنند...اگر یکی از جای دیگر بیاید و این وضع را ببیند شک می کند که مهد تمدن فرانسه بوده است...بعد یک دفعه یکی می آید و می گوید آقا خبر دارید می خواهند برنج را سهمیه بندی کنند؟...جمله ی یارو تمام نشده ملت چنان به جان هم می افتند و برای یک دونه بربری با هم کشتی می گیرند که یک دفعه مهد تمدن می شود وسط قبیله ی بربرها...یکی نیست بگوید بابا اینجا صف بربری است چه ربطی به برنج دارد آخه...
یا به این اروپایی ها بگویید تو که صبح وقتی هنوز خورشید نزده و هنوز گرگ و میش است میری در صحرای افریقا دنبال مارمولک و عقرب می گردی اگر مردی بیا اینجا برای من یه دونه شیر بخر...عمراً...هر موقع که صبح زود پا میشوی میروی بیرن می بینی قبل از تو حداقل دوسه نفر هستند...بعضی از پیرزنها با تشکچه می آیند و بعد از اذان صبح اصلاً پا می شوند می آیند بقیه ی خوابشان را جلوی مغازه...عمراً هرچی بدلکار و ماجراجو از اروپا و امریکا بیاید بتواند پوز اینها را بزند...
می بینی طرف از اروپا پاشده رفته هند یا مالزی یا بنگلادش دارد با شیر و ببر و پلنگ دست و پنجه نرم می کنند...اگر مردی بیا با این بقال کوچه ی ما تا کن... نمی خواهد کشتی بگیری اگر راست می گویی پودر لباس شویی را به قیمت واقعی بخر...عمراً خود اسپارتاکوس و ریچارد شیردل و هرچی نماد شجاعت توی اروپا هست هم نمی تواند کمتر از 1700 تومان پودر بخرد...آن هم پودری که رویش نوشته 500 تومن یا 700 تومن...ما که دیگر برایمان عادی شده است اما اروپایی چون این صحنه ها را ندیده فکر می کند اینجا هم قانون مداری است می گوید:(ترجمه شده)مرد حسابی مگه چند روز پیش توی اخبار 20:30 وزیر بازرگانی نگفته بود که پودر لباس شویی 500 تومن یا 700 تومن...آن وقت آن فروشنده هم می گوید:وزیر بازرگانی[....]کرده با تو...پودر لباس شویی هیچی اگه مردی بستنی را صد تومنی را بخر 150 تومن...یعنی پنجاه تومن هم گرون تر...عمراً از 200 نمی آید پایین...
حالا فهمیدید که چرا بین مردم ما این قدر گردشگر و توریست کم هست؟.....به خاطر اینکه ما اینجا خودمان به اندازه ی کافی در زندگی خودمان تنوع و هیجان و خطر داریم که دیگر جایی برای کنیا و جنگل های مالزی نمی ماند؟...این زینی بقال سر کوچه مان خودش قد دوتا ببر و شش تال مار بوآست...
اگر دستتان به این اروپایی ها و امریکایی ها رسید بهشان از قول من بگویید بابا این افریقا را ول کن بیا اینجا...اگه مردی...
این بقالی و شیرفروشی کوچه ی ما جاذبه اش بیشتر از تخت جمشید و بیستون است...به جان خودم اگر اینها را در دنیا تبلیغ کنید اینقدر از گردشگری سود می بریم که نگو...دیگر به جای سر سرباز هخامنشی می آیند این زینی بقال را می دزدند و می برند توی موزه ها نشان می دهند.
نوسنده:زبانسبز ماجراجو
لیست کل یادداشت های این وبلاگ