به نام خدا
خدایا این مصاحبه را با نام تو شروع می کنم ، در ابتدا می خواستم درخواست کنم خودتان را بیشتر معرفی بفرمایید
ـ انی انا الله رب العالمین .
منم خدای یکتا ، پروردگار جهانیان .
خدایا دوست دارید به چه نامهایی خوانده شوید ؟
ـ ولله الاسماء الحسنی فادعوه بها
همه نامهای خوب از آن خداست با آنها خدا را بخوانید .( سوره اعراف ، آیه 180 )
خدایا می توانم بپرسم ، چرا ما آدمها را آفریدی ؟
ـ و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون
من جن و انس را نیافریدم مگر آنکه مرا به یکتایی پرستش کنند.(سوره ذاریات ، آیه 56 )
آدم ها دوست دارند بدانند چطور می شود به تو نزدیک شد ؟
ـ و نحن اقرب الیه من حبل الورید
ما از رگ گردن به او نزدیکتریم .( سوره ق ، آیه 16 )
خداوندا در حالیکه برخی مردم ما فقیر هستند بعضی ها فقط به فکر منافع خود هستند و به چیز دیگری جز پول نمی اندیشند . برای آنها چه پیامی داری ؟
ـ والذین یکنزون الذهب و الفضه و لا ینفقونها.....
کسانیکه زر و سیم ذخیره می کنند و در راه خدا انفاق نمی کنند ، آنها را به عذابی دردناک بشارت ده . روزی آن طلا و نقره در آتش گداخته شود و پیشانی و پشت و پهلوی آنها را به آن داغ کنند و در آن روز به آنها گفته شود این است نتیجه آن چه از زر و سیم برای خود ذخیره می کردید . ( سوره توبه ، آیه 34 و 35 )
اگر ممکن است بفرمایید مردم چه چیزی را در راه خدا انفاق کنند ؟
ـ قل العفو .
آنچه زاید بر نیازهای ضروری زندگیشان است . ( سوره بقزه ، آیه 219 )
خدایا با وجود آنکه ما دشمنان زیادی در دنیا داریم که مجهز به سلاحهای مخرب هستند ، آیا امیدی به پیروزی هست
ـ و نرید ان نمن علی الذین استضعفوا فی الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثین
آری ، ما اینگونه اراده کردیم که بر مستضعفین جهان منت گذاریم و آنان را پیشوایان حق و وارث آن قرار دهیم . ( سوره قصص ، آیه 5 )
خدایا عده ای معتقدند که با دشمنان از در مذاکره و سازش وارد شویم ممکن است در این مورد راهنمایی بفرمایید ؟
ـ و لا ترکنوا الی الذین ظلموا فتمسکم النار و ما لکم من دون الله من اولیاء ثم لا تنصرون
هرگز سزاوار نیست که شما با ظالمان همدست شوید که در آن صورت آتش کیفر آنان شما را هم خواهد سوزاند. ( سوره هود ، آیه 113 )
و لا یزالون یقاتلونکم حتی یردوکم عن دینکم ان استطاعوا .
کافران همیشه با شما دشمنی و جنگ خواهند داشت تا آنکه اگر بتوانند شما را از دینتان بگردانند البته اگر بتوانند . ( سوره بقره ، آیه 217 )
با تشکر و سپاس بسیار از اینکه جواب سوالات مرا دادید . اگر در خاتمه سخنی برای مردم دارید بفرمایید .
ـ یا ایها الناس اتقوا ربکم ان زلزله الساعه شیء عظیم
مردم خدا ترس و پرهیزکار باشید که زلزله روز قیامت بسیار حادثه بزرگ و واقعه عظیمی است . ( سوره حج ، آیه 1 )
نویسنده:زبانسبز
2- ( فقط احتیاطا) 225 نفر از نامزدها دلیل ثبت نامشان را احتیاطی عنوان کرده اند وگفته اند: ما احتیاطی شرکت کرده ایم . اگر حزبی ما را در لیست قرار دهد که هیچ وگرنه انصراف می دهیم. ... ( فقط احتیاطا)...
3- ( تکیلف غیبی ) 410 نفر اصلا قصد شرکت نداشته اند اما حدودا 30 دقیقه مانده به اتمام ثبت نام یکدفعه احساس تکلیف کرده و به سرعت لباس پوشیده ، مدارک از قبل آماده شده و تکمیل را برداشته و در ایکی ثانیه ثبت نام کرده اند . اینها معمولا 7- 8 تا شاهد هم دارند که یکهو بهشون تکلیف شده. ... ( تکیلف غیبی )....
4- ( یادم نیست چی شد ) 321 نفر ثبت نام کرده اند اما خودشان به یاد نمی آورند. اسمشان هست اما شخصا تکذیب می کنند. البته هیچ دلیلی برای ثبت نام ندارند اما .... بگذریم.... - ( یادم نیست چی شد ) ...
5 – (شرکت نامحسوس ) تعداد نامشخصی نامحسوس شرکت کرده اند . یعنی نه کسی دیده ثبت نام کنند نه اسمشان هست نه تبلیغ می کنند اما .... این عزیزان کلا زندگی نا محسوسی دارند. شغلشان هم نامحسوس است.
6- (چشم وهم چشمی) 83 نفر از روی چشم و هم چشمی شرکت کرده اند. مدیران بلند پایه تیمی مثل پرسپولیس از روی چشم وهم چشمی شرکت مدیرعامل استقلال نامزد شدند . خیلی از شخصیت های حزبی هم از کوری چشم رقبای حزبی در انتخابات ثبت نام کرده اند.
7- (دلایل شخصی) برخی از نامزدها به دلایل شخصی شرکت کرده اند. مثل : شرط ازدواج ، حقوق مکفی ، بیکاری ، در شرف استعفا یا اخراج از منصبهای دولتی ، از لج دختر همسایه ، واسه خنده ، بالابردن اعنماد به نفس ، گرفتن زمین به قیمت مفت، اشتغال زایی در بین اعضای خانواده ، رو کم کنی باباش و دلایل شخصی دیگر که به ما ربطی نداره.
200 سال قبل:میرزا حسین قلی خان برای پسرش علی اکبر:آری فرزندم...سی سال پیش که پدرم می خواست با قاطر سیاه خود به سفر برود،آن قاطر رم نمود و جفتک هایی پرتاب کرد...پدرم از روی قاطرافتاد و جابه جا قلنج فرمود و جان به جان آفرین تسلیم فرمود...حال اکنون من می خواهم با خر خاکستری مان سفر کنم...اگر اتفاقی برای من افتاد تو سرپرست خانوده باش...
علی اکبر:نه پدر جان...ان شاء الله که اتفاقی نمی افتد و شما به سلامت بازمی گردید...
*************************************************************************************************************************************************
150 سال قبل:میرزا علی اکبر خان برای پسرش محمدعلی:بله پسرم...پنجاه سال قبل که پدرم میرزا حسین قلی خان می خواست با خر خاکستری مان به مسافرت برود آن خر مثل قاطر سیاهشان رم کرد و پدرم را به زمین انداخت پدرم جا به جا از دو ناحیه شکست و بعد مرد...حالا من میخواهم با اسب قهوه ای مان سفر کنم...اگر در این سفر اتفاقی برای من افتاد تو از مادرت و بچه ها مواظبت کن...
محمدعلی:نه پدر..ان شاء الله که شما صحیح و سالم بر می گردید...
************************************************************************************************************************************************
100 سال قبل:میرزا محمدعلی خان برای پسرش حسن:آره پسرم...پنجاه سال پیش که بابام می خواست با اسب قهوه ای مون بره سفر اون اسب رم کرد و افتاد و پدرم سرش شکست و درجا مرد...حالا من می خوام با این کالسکه سفر کنم...اگه طوری شد تو مراقب بچه ها باش...
حسن:نه بابا... اتفاقی نمی افته...
*************************************************************************************************************************************************
پنجاه سال قبل: حسن آقا برای پسرش جواد:آره پسرم...پنجاه سال قبل که بابا بزرگت میرزا محمد علی خان می خواست با کالسکه سفر کنه...وسط راه یه چرخ کالسکه شکست و کالسکه چپه شد و بابام موند زیرش و درجا به رحمت خدا رفت...حالا من می خوام که با این ماشین برم سفر...اگه مثل اجدادم واسه من اتفاقی افتاد تو مراقب مامان و برادر و خواهرت باش...
جواد:نه بابا...اگه خدا بخواد چیزی نمی شه...شما هم سالم میری و سالم برمی گردی...
*************************************************************************************************************************************************
زمان حال:جواد آقا برای پسرش امیر:آره پسرم...پنجاه سال قبل که بابام داشت با ماشین سفر می کرد یهو چرخ ماشین ترکید و بابام با ماشین رفت ته دره...حالا من می خوام با هواپیما سفر کنم...اگه طوری شد تو سرپرست خونواده هستی...
امیر:نه بابا...الان دیگه زمونای قدیم نیست....شما داری با بهترین شرکت هواپیمایی خاور میانه سفر می کنی...چیزیت نمی شه...
*************************************************************************************************************************************************
بیست سال بعد:امیر آقا برای پسرش حمید:آره پسرم...بیست سال قبل که بابابزرگت می خواست با هواپیما بره سفر بعد از سی و شش ساعت تأخیر با یه هواپیمای دیگه رفتن...تازه اون هواپیما اونارو داشت می برد به یه شهر دیگه که وسط راه سقوط کردن و همه شون سوختن...حالا منم از روی ناچاری می خوام با این هواپیما سفر کنم... ممکنه منم مثل پدرانم بمیرم...مواظب خونواده باش...
حمید:نه بابجون...الان دیگه توی کشور ما تکنولوژی پیشرفت کرده...دیگه طوری نمی شه...
*************************************************************************************************************************************************پنجاه سال بعد:حمید آقا می خواهد با هواپیما به مسافرت برود...همه ی فامیل و آشنایان با چشمان گریان به بدرقه ی او آمده اند...برخی لباس سیاه به تن کرده اند... حمید آقا از تک تک آنان خداحافظی می کند و حلالیت می طلبد...مادر حمید آقا در حالیکه عکس شوهر مرحومش را گرفته برای آخرین بار به پسرش نگاه می کند و می گوید:الهی به سرنوشت اجدادت گرفتار نشی پسرم...
حمید آقا آخرین وصیت ها و سخنان خود را می گوید و بعد به پسرش مجید می گوید:پسرم اگه واسه من اتفاقی افتاد...تو از خونواده مراقبت کن...وصیت نامه هم توی کشوی میزمه....
مجید:بابا بی خیال...الان دیگه کشور ما اند(
end)تکنولوژی شده...از این خبرا نیست...مطمئن باش...**********************************************************************************************************************************************
هفتاد سال بعد:مجید آقا می خواهد با هواپیما سفرکن.... و این ماجرا همچنان ادامه دارد.
نویسنده:زبانسبز
لیست کل یادداشت های این وبلاگ