سفارش تبلیغ
صبا ویژن
جویای دانش را خداوند دوست می دارد و فرشتگان و پیامبران نیز دوستمی دارند . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
 
پنج شنبه 86 تیر 28 , ساعت 5:0 عصر

اخیراً خبری شنیدم مبنی بر اینکه جلسه ی ستاد مبارزه با طوفان گونو(طوفانی که در جنوب کشور به شدت وزید.) به دلیل پخش سریال جواهری در قصر با 45 دقیقه تأخیر آغاز شد.در پی شنیدن این خبر نکاتی به ذهن من خطور کرد که جالب است شما هم بشنوید:
1)من تا حالا فکر می کردم که این سریال فقط در میان بانوان کشورمان بااستقبال شدیدی روبرو است.
2)مسئولین محترم می توانستد تکرار این سریال را روز بعد ساعت 13 بعد از ظهر از شبکه ی دو مشاهده کنند.ضمناً این سریال بامداد چهارشنبه نیز پخش می شود.
3)می توانستد جلسه را در کنار یک تلویزیون تشکیل دهند تا در زمان پخش پیامهای بازرگانی که نسبتاً طولانی است به حل و فصل مشکل بپردازند.
4)شرکت سروش رسانه وابسته به سیمای جمهوری اسلامی سی دی های ضبط شده ی برنامه ها را در اختیار همه قرار می دهد.ضمناً دی وی دی های مخصوص این سریال هم در تمام فروشگاه های عرضه ی محصولات فرهنگی موجود است.
5)از آنجا که صددرصد همسران محترم این مسئولین با جدیت این سریال را دنبال می کنند مسئولین می توانستند بعداً تعریف این قسمت سریال را از زبان همسر گرامی بشنوند.

و در نهایت اینکه به گمان من جان یک عده انسان هم وطن هم مذهب که طوفان زده شده اند و آینده ی مبهم سایر انسان هایی که طوفان انتظارشان را می کشد بسیار مهم تر از این حرفهاست.
نویسنده: زبان سبز


سه شنبه 86 تیر 26 , ساعت 3:34 عصر

عنوان اصلی: مفتش الدوله و آشوب طلب(قسمت دوم)

(بخش چهارم)

به مصاحبه ای که دو روز قبل همان«یک نفر» مفلوک با یک از کارآگاهان ویژه ی دفتر مبازه یا عناصر معلوم الحال انجام داده توجه کنید:

کارآگاه:سلام!
یک نفر:آخ!
- نظرتان چیست؟
- کاملاً موافقم.
- لطفاً حقایق و واقعیات را برای من بگویید.
- قبول دارم...حقایق و واقعیات خیلی مهم است.
- لطفاً آنها را بگویید.
- کدام را؟
- اهدافتان از آشوب طلبی.
- کدام آشوب طلبی؟
- می گویی یا نه؟
- آخ!بی خیال شو...
- ببخشید...چه کار کنیم؟...تفتیش عقاید روزی سه بار لازم است.(هر 8 ساعت یکبار)

*************************************************************************************************************************************************


(بخش پنجم)
یکی از مأموران،همان«یک نفر» را دستگیر کرد و مورد بازجویی محترمانه قرار داد:
مأمور:کجا داری میری؟
یک نفر: خونه مون...
- از کجا می آیی؟
- از محل کار
- واسه چی؟
- چون کارم تمام شده...
- آشوب طلب هستی؟
- نه!
- قبلاً آشوب طلب نبودی؟
- نه...من از اول سرم توی لاک خودم بود...
- حرف اضافی موقوف...بابات چی؟...بابات آشوب طلب نبود؟
- نه بابا!...اون بقال بود...تموم عمر توی ماست و پفک و گوجه فرنگی بود...
- خودت که آشوب طلب نیستی...بابات هم همینطور...پس چرا اینقدر قیافه ات مشکوکه؟
- نمی دونم...اگه دسترو بفرمایید جراحی پلاستیک می کنم...
- نه...ما خودمون اینجا نیرو داریم...قیافه ات رو عوض می کنیم...حالا شغلت چی هست؟
- کارمند بانک
- اختلاس می کنی؟
- نه...من تا حالا توی عمرم از صد و شصت و هفت هزار و دویست و پنجاه و شش تومن و هفده ریال بیشتر ندیدم...اونم حقوق یک ماهم با 25 ساعت اضافه کاری و پاداش بوده...
- پولهاتو از کشور خارج کردی؟
- نه!!!من به جز هزار تومنی پول دیگه ای ندیدم...چه برسه به دلار و یورو!
(از این لحظه به بعد مذاکرات جذی تر می شود.)
- پس معتادی؟
- نه ما جد اندر جد ورزشکاریم...
- چه ورزشی؟
- فوتبال
- پس موافق برانکو بودی؟!
- آخ شکمم!نه من از برانکو خوشم نمی اومد...
- پدر سوخته...پس طرفدار چلسی هستی؟
- نه...مگه شما طرفدار کجایی؟
- فقط منچستر یونایتد!
--باشه منم طرفدار منچستیل تو نایلون هستم...
- طرفدار تیم ملی چی؟
-طرفدار اونم هستم...
- پس همون هستی که وقتی ایران 0-2 به پرتغال باخت توی خیابونا خوشحالی می کردی؟
-آخ چشمم! نه خیر اون روز من مریض بودم...تو خونه خوابیده بودم...
- چرا صورتت زخمیه؟
-شما زدید...
- میخوای بدم بچه ها جراحی پلاستیک کنن؟
- نه...احتیاجی نیست...
- تو که قبلاً نویسنده بودی؟...الان چرا کارمند بانکی؟
- آخ کمرم! دروغ گفتم...
-چرا؟
-چون شما به من گیر می دید...
-چاره چیه...؟ تفتیش عقاید برای تو روزی 6 بار لازمه .(هر 4 ساعت یکبار)

*************************************************************************************************************************************************
یک ماه بعد آقای« یک نفر» داشت از خیابون رد می شد که کسی برای پرسیدن آدرس به او نزدیک شد.اما آقای یک نفر به گمان اینکه وی مفتش است خودرا به خیابان پرت کرد و رفت زیر تریلی؛بالا رفتیم،پایین اومدیم،همه جا رفتیم،مفتش بود.کارآگاه به خونه اش نرسید،جون آقای یک نفر به لبش رسید.

نویسنده: یک نفر زبانسبز


چهارشنبه 86 تیر 20 , ساعت 5:9 عصر

عنوان اصلی: مفتش الدوله و اشوب طلب(قسمت اول)

(بخش اول)
یک نفر دستش را زیر چانه اش گذاشته بود و داشت فکر میکرد.یک نفر دیگر که دستش را گره کرده بود و داشت حرص میخورد به او نز دیک شد:
یک نفر دیگر(دومی):چرا؟
یک نفر(اولی):چرا چی؟
- همه چیز چرا؟
- به دلیل اینکه اعتقاد داشتیم.
-چرا اعتقاد داشتید؟
- چون پس از کلی تحقیق به این نتیجه رسیدیم.
- چرا تحقیق کردی؟
- چون دلم خواست و علاقه داشتم.
- چرا علاقه داشتی؟
- چون با این مسئله روبرو بودم.
- پس یک عنصر مسئله داری...چرا مسئله دار شدی؟
- چون پس از تفکر به این نتیجه رسیدم.
- چرا فکر کردی؟
- چون بیکار بودم...
- خیله خب...میریم سراغ مبحث بعد...دلایل شما چی بود؟
- در چه مورد؟
- در موارد مختلف...
- اکثراً دلایل منطقی...
- چرا دلایل منطقی؟
- چون به نظر می رسه که بهتر از دلایل غیر منطقی هستن...
-  چرا این موضوع به نظر شما رسید؟
- چون فکر کردم...
- چرا فکر کردی؟
- چون بیکار بودم...
- چه مدت فکر می کردی؟
- چند ساعت...
- در این مدت تنها بودی؟
-نه...عباس آقا و اصغر آقا هم با من بودند...
- آیا اصغر آقا برادر اکبرآقا نیست؟
-نه...
- چرا؟
- چون برادر ممّد آقاست...
- عباس آقا چطور؟
- او برادر ندارد...
- خواهر چطور؟
- به تو چه؟ با ناموس مردم چیکار داری؟
- اینجا فقط من سؤال می کنم...
- مگه اینجا کجاست؟
- اینجا همینجاست...ما قصد تفتیش عقاید نداریم ولی بگو در موارد مختلف به چه چیز عقیده داری؟
- من از همان اولش اعتقاد داشتم...
- آن اولش کی بود؟
- همان اولش بود دیگه...
- آیا از جواب دادن طفره میری؟
- آقا! جون مادرت بی خیال شو...
- قسم نده...کاری از دست ما ساخته نیست...چه کار کنیم...تفتیش عقاید هفته ای یکبار لازم است.                   

                                                             **************************
(بخش دوم)
همان یک نفر قسمت قبل،یک روز دیگر داشت در خیابان راه می رفت که توسط چند نفر دیگر دستگیر شد و مورد بازجویی(همان گفتمان سابق) قرار گرفت:
یکی از چند نفر بازجو: خودت را معرفی کن.
یک نفر: نویسنده هستم.
- اقدامات خرابکارانه و آشوب طلبانه ی خود را بگو...
- اقدامی نکرده ام...
- چه زمانی این اقدامات را کردید؟
- من اقدامی نکردم و طبیعی است که اقدام انجام نشده زمان انجام نداره...
-  چرا اقدامی نکردی؟
- چون کار دیگه ای داشتم...
- چرا کار دیگه ای داشتی؟
- دلیلش رو نمی دونم...
- گفتی که نویسنده ای؟
- بله...
- شما در مطلبی در شماره ی 185700 روزنامه تون نوشته اید که گوشت گران است...آیا این نشانه ی اعتقادات شما نیست؟
- اولاً من این مطلب رو  ننوشته ام...ثانیاً مگه گوشت گرون نیست؟...ثالثاً نوشتن این مطلب چه ربطی به اعتقادات فرد داره؟
- اگه شما اینو ننوشتید پس چه مطلبی می نویسید...
- مطالب فرهنگی و ادبی در صفحه ی آخر روزنامه...
- چرا مطالب فرهنگی و ادبی می نویسید؟
- چون در دانشگاه... مدرک هنر و ادبیات گرفتم...
- چرا به این دانشگاه رفتی؟
- چون کنکور اونجا قبول شدم...
- چرا کنکور دادی؟
- به دلایل نامعلوم...
- اهل کجایی؟
- شهر....
- آیا در شهر شما چند عنصر خرابکار و آشوب طلب وجود داره؟
- نه خیر...
- الان کجا هستن؟
- گفتم که نداریم...
- غلط کردید ندارید...پس ما تو رو چه جوری متهم کنیم...
- نمی دونم...
- کی فریب عناصر آشوب طلب و خرابکار رو خوردی؟
- من تاحالا اونارو ندیدم...چه جوری فریب اونارو بخورم؟
- پس با واسطه ها در ارتباطی؟
- واسطه یعنی چی؟
- هر کسی که با اون ارتباط داری و هرکسی که به روزنامه تون میاد و میره....
- خیلی ها به روزنامه ی ما میان و من با خیلی ها در ارتباطم..
- آیا اونا مشکوکن؟ شبیه عناصر معلوم الحال هستن؟
- شبیه بقیه ی آدمها هستن...
- چند نفر میشن؟
- حدود 100 الی 150 نفر...
(در این هنگام عوامل بازجو با خوشحالی با هم دست می دهند و روبوسی می کنند.)
بازجویی شونده: ببخشید علت خوشحالی شما چیه؟
- الان اعتراف کردی که از طریق 100 الی 150 واسطه با عوامل دشمن مرتبط هستی!
- من چنین اعترافی نکردم...
 ضمناً اعتراف کردی که زمینه ساز آشوبهای داخلی هم هستی...
- نه...من با آشوب مخالفم...
- پس ما چی؟
- نمی دونم...
- یعنی ما آشوب طلبیم؟
- نه ... شما هم نیستید...
- پس چه کسی هست؟
- نمی دونم...ولم کنید...به خدا دیوونه شدم...
- ما بی تقصیریم...جدیداً تفتیش عقاید هرشب قبل از خواب لازمه ...

                                               *********************************
(بخش سوم)
همان یک نفر بدبخت و بیچاره ی دو قسمت قبل داشت در اطراف محل برگزاری مجلس ترحیم یکی از فامیل هایش سیگار می کشید که یک عامل بدبین با او مصاحبه کرد:
یک نفر(بدبخت):سلام
عامل بدبین:خودت رو معرفی کن...
- من خبرنگار و نویسنده هستم...حال شما چطوره؟
- خلاصه ای از زندگی خودتو از اول تا حالا بگو!
- من به دنیا اومدم،بچه بودم،بزرگ شدم،مدرسه و بعد دانشگاه رفتم،بعد خبرنگار شدم...غم آخرتون باشه...فامیل نزدیکتون بود؟
- شما چرا در این مراسم شرکت کردید؟
- فامیلمون بود...
- با کدوم عامل وطن فروش جاسوس در ارتباطی؟
0- من ارنباطی ندارم...
- انگیزه ات چیه؟
- انگیزه ی خاصی ندارم...اگه هم داشته باشم به شما مربوط نیست...احتمالاً اشتباه گرفتین...
- با چه کسانی در ارتباط هستی؟
- پدر و ماردم...زن و بچه ام...خواهر و برادرام...همسایه ها...همکارها...
- بسه...آیا با عوامل خارجی هم مرتبطی؟
- نه...
- در روزنامه ی شما چه افراد مشکوکی رفت و آمد دارن؟
- ما در روزنامه مون فرد مشکوک نداریم...
- آیا شرکت در مجلس ترجیم یک نفر نشانه ی تأیید اعمال و افکار او نیست...
- اون بیچاره اصلاً تو خط فکر کردن نبود...فروشگاه لوزام یدکی خودرو داست...
- از چه زمانی قصد خروج غیرقانونی از کشور را داری؟
- من از مشهد(از سمت شرق)و از بیجار(از غرب) و از اصفهان(از جنوب) و از رشت(از شمال) اون طرفتر نرفتم... این سؤالها رو چرا می پرسید؟
- تقصیر ما نیست...جدیداً تفتیش عقاید روزی دوبار لازمه.(هر 12 ساعت یکبار)

نویسنده: یک زبان سبز

...ادامه دارد.



یکشنبه 86 تیر 17 , ساعت 1:25 عصر

عنوان اصلی:نشانه ها(نشانه های منافقین و سرمایه دارها)

آدم بدبخت و بیچاره از هر لحاظ شانس نمی آورد؛حتی از هیکل و شکل و قیافه.یکی از همین آدم های بدبخت،توی شهری بود که از پیداکردن کار در آن ناامید شده بود.آنقدر روزها برای پیداکردن کار دوندگی کرده بود و شبها گرسنه خوابیده بود که قیافه اش شده بود عینهو اسکلت کلاس تشریح زیست شناسی.این آدم تصمیم گرفت که به شهر آبا و اجدادی خودش برود.لااقل آنجا دونفرفامیل داشت که اگر مُرد جنازه اش روی زمین نماند.با آخرین پولهای خودش که در واقع آخرین امیدهای او برای زندگی بودند،سوار یک قطار درجه ی 3  شد.وقتی سوار قطار می شد درست دو روز بود که هیچ چیز نخورده بود.به محض حرکت قطار رفت تا در رستوران قطار چیزی بخورد اما فهمید که به علت ماه رمضان آنجا بسته است.او که ماه رمضان و غیر رمضان برایش فرقی نمی کرد و همیشه ی خدا،اجباراً روزه بود با عصبانیت گفت: «این مسخره بازی ها چیه؟»دیگران که انگار منتظر همین بودند با اخم و نفرت شروع به غرغر کردند:
- نمی میری که!هیکی بی شعور!
- موقع افطار لابد باز میشه دیگه!
آدم بدخت ما که می دانست جروبحث بی فایده است رفت و در گوشه ای کز کرد و در عرض ده ثانیه به کُما رفت.
                                                                  ********************
در حالتی شبیه خواب و بیداری بود که با سر و صدای زیادی از جا پریدفهمید کهموقع افطار شده است.تا خواست خود را به رستوران برساند زیر دست و پای دیگران له شد وقتی هم که به رستوران رسید همه چیز تمام شده بود.ناچار دوتا موز خرید تا از گرسنگی تلف نشود.هنوز اولی را تمام نکرده بود که بازهم عده ای شروع به غرغر کردند:
- یارو پدر سوخته از اون خارجی های بی دینه..!
از صبح تا حالا نق میزد که چرا رستوران بسته اس...حالا داره تفریحی موز می خوره...
در این موقع آدم گردن کلفت و شیک و پیکی جلو آمد:
- اوهوی عمو...تو که جونت بالا اومد که چرا رستوران تعطیله،پس چرا نمیری غذا بخوری؟
آدم بدخت گفت:«چون پول ندارم...»
- پس اگه پول نداشتی چرا اونقدر اصرار داشتی که رستوران باز بشه؟
دیگران هم با او همصدا شدند.یکی گفت:«احمق!کی رو میخوای گول بزنی؟تو خیال می کنی ما شماها رو نمی شناسیم؟شماها   همه تون جاسوسین...خائن مملکتین...اصلاً بگو ببینم تو چرا اینقدر لاغری؟»
آدم بدبخت گفت:«چرا نداره...لاغرم دیگه...ریختم اینجوریه...»
- پس چرا ریخت بقیه اینطوری نیست؟...چرا هیچکس اینقدر لاغر نیست؟
- من مدتها بیکار بودم...غذای کافی نخوردم...
- آهان...پس چون تو مملکت بیکاری هست...از این جهت؟
یک نفر از پشت جمعیت داد زد:برادران و خواهران توجه کنین..اینا روش کارشون اینه...عمداً غذا نمی خورن تا لاغر شن بر ضد مملکت  تبلیغات کنن...این از اون منافق های بی دینه...
با شنیدن کلمه ی منافق ،بقیه ریختند سر آدم بدبخت.زن و مرد و پیر و جوان تا میخورد او را زدند.گرسنگی و درد کتک ها باعث شد آدم بدخت از حال برود.
                                                       ******************************
وقتی به هوش آمد دید در بازداشتگاه است.دوتا پاسبان آمدندو او را به اتاق بازپرسی بردند.بازپرس پس از اینکه مدتی قد و بالای او را برانداز کرد پرسید:چرا تبلیغات ضدمملکتی می کنی؟
آدم بدخت پرسید:«اینی که گقتی چی هست؟» در واقع راست هم می گفت.او تا آن روز معنی این کلمات را نمی دانست.بازپرس گفت:«سر تا پای تو گواهی میده که منافقی...»
آدم بدخت به فکر حرفهای توی قطار افتاد.لاغر بودن،بی پولی،بیکاری،طرز غذاخوردن،همه ی اینها دلیل منافق بودن آدم است.با این همه دلایل محکم و منطقی نمی دانست چه جوابی به بازپرس بدهد.همینطور ساکت ماند و به صورت بازپرس نگاه کرد.نتیجه ی بازپرسی این شد که او را تا وقت دادگاه به زندان ببرند.در واقع زندانِ ما،برای آدم بدبخت بهشت بود.جایی برای استراحت داشت و سه وعده غذا در روز و چهارپنج استکان چای روزانه،سهمیه اش بود.روز به روز چاق تر و سالم تر می شد.علاوه بر آن از هم سلولی هایش راه خوب زندگی کردن را یاد گرفت و دانست آدم باید از چه راهی برود تا زندگی اش تأمین شود.فقط حیف که زود وقت دادگاهش فرارسید و به دلیل نداشتن مدرک علیه او آزادش کردند.روزی که وارد زندان شده 45 کیلو و روز خارج شدن 115 کیلو وزن داشت.کار و بارش بد نبود و معنای منافق را هم فهمیده بود.
یک روز خواست تا برای مسافرت شغلی با قطار به شهر دیگری برود.در قطار،راهروهای تنگ برای هیکل گنده ی او مشکل ایجاد میکرد.چندبار که خواست از راهرو رد شود برای خانم هایی که می خواستند از راهرو عبور کنند مشکل ایجاد شد.رفته رفته صدای مسافرهایی که فکر می کردند او قصد چشم چرانی و مزاحمت دارد،در آمد.اما چاره ای نبود.رفت و توی کوپه ی خودش نشست.در فکر فرو رفته بود که یک مرتبه،یک نفر آدم لاغرمردنی که شباهت زیادی به گذشته ی خود آن آدم بدبخت داشت در را باز کرد و درحالیکه با پنجه های استخوانی اش گوشتهای تن او ر ا چنگ می زد داد زد:«شما سرمایه دارهای بی همه چیز خجالت نمی کشید؟فئودال!امپریالیست! »
یکی از پشت جمعیتی که با او آمده بود پرسید:«فیوزدان و امپراتوریست یعنی چی؟»
یکی دیگر گفت:«برادر! فئودال و امپریالیست...چیز خوبی نیست...ضد مملکته...»
دیگران همین که این را شنیدند ریختند سر آدم بدبخت و بیچاره...شانس آورد که کوپه برای همه جا نداشت...آنفدر خورد که از حال رفت...چشمش را که باز کرد،دید توی بیمارستان است.دکتر به او گفت که باید برای مداوا از وزنش کم کند.
اولین کاری که کرد این بود که با هزار زحمت یک پیکان درب و داغون خرید تا دیگر پایش به قطار باز نشود.بعد از آن در یک باشگاه ثبت نام کرد تا هیکل خودش را درست کند  و دیگر نه شبیه منافقین و نه شبیه امپریالیست های سرمایه دار بشود.

نویسنده:آدمی که خیال می کند زبانش سبز است.


چهارشنبه 86 تیر 13 , ساعت 7:6 عصر

عنوان اصلی:قبل از مصرف 20 دقیقه بجوشانید!
جلسه ی علنی دادگاه

قاضی:شما متهم هستید که در طول یک سخنرانی به آقای م.ل رسماً اهانت کردید.
متهم:خوب کاری کردیم.
قاضی:گفته می شود که شما تاکنون چندبار با استفاده از حربه های زیرکانه از پرداخت مالیات فرار کرده اید.
متهم:درسته...
قاضی:چرا...؟
متهم:برای اینکه باید پولهایمان را در جاهای بهترتری خرج می کردیم.
قاضی:شما در تاریخ 17/8 طی یک مصاحبه با روزنامه ی ... خانم الف.ح را با عنوان .... خطاب کردید.
متهم:کاملاً صحیح است...
قاضی:چطور؟
متهم:دلمان خواست...این جوری بیشتر حال می کردیم.
قاضی:به شما این اتهام وارد است که در قاچاق سوخت در شرق کشور دست داشته اید.
متهم:این اتهام غلط می کند که وارد است...چند روز صبر کنید خارجش می کنیم.
قاضی:شما در شماره ی 9126 روزنامه تان شرکت... را ،رانت خوار و غارتگر بیت المال و خائن به مملکت دانستید....بدون هیچ مدرک و دلیل محکمه پسندی...
متهم:غلط چاپی بود...ان شاء الله پس از اینکه مدیر شرکت ده سال آب خنک نوش جان کرد و شرکتش به خاک سیاه نشست خبر را تکذیب می کنیم...البته این مطلب را هم باید بگم که ما همچنان محکم بر سر مواضع خودمان هستیم...
قاضی:شما در جریان مزایده در شرکت ... تبانی کرده اید...چه دفاعی در این باره دارید؟
متهم:آقای قاضی!نمی دونم چی شد که یه دفعه شیطون گولم زد...به جون شما همه چیز داشت عادی پیش می رفت...بگو ببینم شیطون بلا تو از کجا فهمیدی؟
قاضی:شما در یک ضیافت،ایشان(اشاره به آقای م.ح)را وابسته به رژیم ستم شاهی معرفی کردید؛در حالیکه ایشان آن موقع اصلاً به دنیا نیامده بودند...
متهم:ما به سن و سال افراد کاری نداریم...مهم ماهیت اونهاست...
قاضی:شما متهم به زمین خواری در مناطق شمال تهران هستید...
متهم:به حق چیزای نشنیده...مگه زمین رو هم میشه خورد..؟
قاضی:شما در شماره ی716 روزنامه تان،به 12 روزنامه و 2 ماهنامه و 4 هفته نامه توهین کرده اید...جوابتان چیست؟
متهم:قاضی جون!به منشی بگو درست بنویسه دیگه..!12 تا نبود...21 تا بود...
قاضی:شما به رییس شورای شهر تهمت واهی زدید...
متهم:زدم که زدم...به توچه..؟!
قاضی:شما به دروغ نوشته اید که کارخانه ی ... به آقای ک.ج(معاون شهردار) رشوه پرداخت کرده است.
متهم:جون تو می خواستم مبلغشو بیشتر بگم...دیدم خیلی ضایع میشه...
قاضی:شما شعارها و اهداف تبلیغاتی نامزد انتخابات شهرتان،خانم ع.ن را دورغ و چرت و پرت خواندید...
متهم:قبول دارم...کم مایه گذاشتین...دفعه ی بعد جبران می کنیم...نگران مباش!
قاضی:شما به بانک... تهمت های نادرست رباخواری و پرداخت و دریافت رشوه زده اید...
متهم:دو سه تا اتهام دیگه هم بود...منتها یادمون رفت...
قاضی:شما به دروغ نوشته اید که...
کتهم:خفه...!حرف زیادی نزن...!
قاضی(در حال گریه):آقا تو را به خدا به من توهین نکن...اجازه بده دستتو ببوسم...
متهم:حالا قسم نده...یه کاریش می کنم...

*******************************************************************************************

پس از ده دقیقه(بعد از جلسه ی مشورتی)
قاضی:با توجه به اظهارت شاکیان و دفاعیات محکم و قاطع متهم و نتایج جلسه ی مشورتی و تلفنی که دو دقیقه قبل به موبایل من شد و نامه ای که هم اکنون به دست من رسید،کلیه ی اتهامات وارده به متهم بی اساس اعلام شده و وی تبرئه اعلام می گردد.

*******************************************************************************************

نتیجه:قانون یک چیزی است که در یک کتابی نوشته اند و مفید است و گاهی هم بعضی بخش هایش در مورد بعضی افراد اجرا می شود.اما یک چیز دیگری هم هست که از بقالی سرکوچه می خریم و روی آش رشته می ریزیم و به آن کشک می گویند.

نویسنده:کسی که زبانش یه خورده سبز است.



پنج شنبه 86 خرداد 10 , ساعت 3:42 عصر

ادامه ی قسمت اول:

9-تیم کره ی جنوبی،به دلیل توهین تماشاگرانش به داور بازی با اوکراین به انجام یک بازی بدون تماشاگر محکوم شد.اما این محرومیت با وساطت رییس فدراسیون فوتبال ایران(!) و به دلیل نزدیکی با عید نوروز(!)(در ده ماه بعد)بخشیده شد.

10-بازی دو تیم ایتالیا و ژاپن به دلیل نبود نورافکن در ورزشگاه شهر تبریز به زمان دیگری موکول شد.

11-سرمربی تیم هلند اعلام کرد در صورت عدم صعود این تیم از مرحله ی گروهی،خود را از یک پل در شهر آمستردام به پایین پرت خواهد کرد.اما سرپرست این تیم اعلام کرد که وی از این خالی ها زیاد بسته است.چندی پیش هم سرمربی تیم اکوادور گفته بود که گل تیم لهستان به این تیم آفساید بوده است و اگر خلاف آن ثابت شود فوتبال را ول می کند و به ساختمان سازی می پردازد.اما وقتی فهمید که گل صحیح بوده در کنفرانس مطبوعاتی شرکت نکرد.(وی به جون بچه اش قسم خورده بود.)

12-تیم مکزیک که در یک بازی بیش از ده مورد تخلف انضباطی و آیین نامه ای انجام داده بود،بدون هیچ گونه محرومیتی بخشیده شد.مسئولان برگزاری بازی ها اعلام کردند که این موضوع به نقص در اساسنامه مربوط می شود و کاری از دست آنها ساخته نیست.

13-سرمربی سابق تیم ملی آرژرانتین به عنوان رییس سازمان فوتبال این کشور انتخاب شد.رییس فدراسیون فوتبال آرژانتین در پاسخ به این سؤال که پست ریاست سازمان فوتبال چه وظایفی بر عهده دارد گفت:نمی دونم!

14-تیم فوتبال اسپانیا به دلیل دیررسیدن اسامی از شرکت در بازی ها محروم شد.اما مسئولان فدراسیون این کشور مدعی بودند که اسامی را ده دقیقه قبل از اتمام وقت قانونی برای ارسال،با پیک موتوری از شهر مادرید فرستاده اند. سرانجام این مسئله با وساطت رییس فیفا پایان یافت و اسپانیا به بازی ها بازگشت اما مسئولان ورزش این کشور هیچ اقدامی برای تنبیه مسئولان فوتبال اسپانیا نکردند.

15-سرمربی تیم کرواسی یک روز در میان دو نفر از بازیکنان این تیم را اخراج می کند و سه روز بعد سه نفر را        می بخشد. او در پاسخ به این سؤال که الگوی وی چه کسی است پاسخ داد:«مصطفی دنیزلی».

 از:کسی که زبانش سبز است.


سه شنبه 86 اردیبهشت 4 , ساعت 4:52 عصر

اگر روزی روزگاری،برحسب تصادف و در صورت نبودن نامزد دیگری برای میزبانی جام جهانی،گوش شیطون کر،ایران میزبان جام جهانی بشود، مسئولان فوتبال و ورزش ما آن را حتماً اینجوری برگزار می کنند:

1-مسئولان برگزاری مسابقات اعلام کردند که تیم های اول و دوم گروهی که ایران هم در آن قرار دارد باید بطور مستقیم صعود کنند و تیم های سوم و چهارم همان گروه باید با تیم دوم یک گروه دیگر بصورت پلی آف بازی کنند.ضمناً آنان گفتند که این مسئله هیچ ربطی به نحوه ی صعود تیم های لیگ دسته یک به لیگ برتر ایران ندارد!

2-مسئولین هیئت فوتبال استان کرمان زمین فوتبال خود را در اختیار تیم ملی برزیل قرار ندادند و این تیم بدون حتی یک جلسه تمرین به مصاف تیم سوئد رفت.بعد از بازی هم درگیری هایی بین سرپرستان دو تیم و مسئولین روی داد.

3-بازی دو تیم فرانسه و کامرون به دلیل قطع فیوز برق ورزشگاه حافظیه ی شیراز نیمه تمام ماند.مسئولین برگزاری باز یها اعلام کردند که ادامه ی این بازی به صبح فردا موکول شده است.

4-بازی تیم های افریقایی به دلیل آرایش نامناسب موی بازیکان افریقایی تا اطلاع ثانوی و تا زمان اصلاح این موها لغو شد.ضمناً مسئولین بازی ها اعلام کردند که بازیکنان افریقایی نباید مثل مهرداد اولادی کچل کنند و گرنه باز هم گیر می دهیم.

5-پای کریستیانو رونالدو باریکن تیم فوتبال پرتغال روی یکی از میخ های ورزشگاه نوشهر رفت و این بازیکن تا پایان عمر از بازی فوتبال محروم شد.

6-تیم آلمان که پس از انجام بازی اول خود در دزفول باید به اهواز می رفت به دلیل تأخیر در پروازهای فرودگاه دزفول با اتوبو س به اهواز رسید و به دلیل کمبود وقت بازیکان این تیم بلافاصله پس از ورود به شهر به ورزشگاه محل باز ی رفتند.اما سر انجام این تیم به دلیل تأخیر در ورود به زمین جریمه ی نقدی شد.

7-دونگا سرمربی تیم برزیل به دلیل توهین به داور بازی با نیجریه به چهار جلسه محرومیت از همراهی با تیمش محکوم شد؛ اما یک دفعه و به دلایل نامعلوم این محرومیت به یک جلسه کاهش یافت.

8-مسئولان برگزاری بازی ها اعلام کردند که فینال جام جهانی باید به صورت رفت و برگشت انجام شود.ضمناً آنان گفتند که این موضوع هیچ ربطی به فینال جام حذفی ایران ندارد.

                                                                                                                                      ....ادامه دارد.

                                                                                                      از:دارای زبانی سبز


سه شنبه 86 فروردین 21 , ساعت 4:17 عصر

بدینوسیله اینجانب داروغه شهر شیراز دادخواست خود و جمعی از بزرگان شهر را درباره ی خواجه شمس الدین محمد حافظ شیرازی و اشعارش با دلایل محکم و منطقی اعلام می داریم.خواهشمند است اقدامت لازم را مبذول بفرمایید.      

تخلفات حافظ:

1-توهین به سایر قومیت ها:

بیت:فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهر آشوب / چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را                  (نامبرده در این بیت صفت غارتگری را به ترکان نسبت داداه است.)

2-ادعای مالکیت کشورهای همسایه و نقض تمامیت ارضی آنها:

بیت:اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل مارا / به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را    ( ادعای مالکیت سمرقند و بخارا را دارد و به راحتی سند آنها را به نام«آن ترک شیرازی» می زند.)

3-قاچاق مشروبات الکلی و مسکرات و انگیزه ی انحراف جوانان

بیت:نخفته ام ز خیالی که می پزد دل من /   شراب صد شبه دارم شرابخانه کجاست؟

4-اغفال جوانان و نسبت دادن خواص دارویی به مشروبات الکلی

بیت:چونقش غم زدور ببینی شراب خواه  /        تشخیص کرده ایم و مداوا مقرر است                                   (عطف به بند3)     

5-شرکت در پارتی های مختلط(اکس پارتی و ....)

بیت: گوشمع میارید در این جمع که امشب / درمجلس ما ماه رخ دوست تمام است
(الی آخر...)                                                                                                                            
 

6-توهین مستقیم به شخص حاکم(ملقب به سلطان جهان)

 بیت:گل در بر و می در کف و معشوق به کام است /  سلطان جهانم به چنین روز غلام است  (ظاهراً نامبرده در این لحظه شدیداً جوگیر شده بود!)

7-استفاده از ماهواره و نگاه کردن به تلویزیون های بیگانه(لوس آنجلسی)

بیت:سالها دل طلب جام جم از ما می کرد  /  و انچه خود داشت زبیگانه تمنا می کرد         (ظاهراً وی علاقه ای به جام جم-تلویزیون ایران-نداشته است)

8-اقامت غیرقانونی در کشور همسایه

بیت:تا دل هرزه گرد من رفت به چین زلف او   /   زان سفر دراز خود عزم وطن نمیکند          (سفارت چین در تهران اعلام کرده که ویزای حافظ مدتی است که دیگر اعتبار ندارد ولی وی آنرا تمدید نمی کند)

9-مصرف بی رویه ی آب

بیت:صبا به چشم من انداخت خاکی از کویت  /   که آب زندگی ام در نظر نمی آید     (متهم در این بیت آب را-که مایه حیات است-در نظر نیاوره و هدر می دهد)

10-تکدی گری در سطح شهر و جمع آوری اموال بسیار از این طریق

بیت:من که دارم در گدایی گنج سلطانی به دست   /  کی طلب در گردش گردون دون پرور کنم؟                (از شهرداری تقاضا می شود سریعاً وی را جمع کند)

11-تخریب لایه ی اُزُن

بیت:بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم             فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو در انداریم

                              *******************************

 به همه ی این موارد اضافه کنید به تصویر کشدن تصاویر مستهجن و شرب خمر و ولگردی و به تصویر کشیدن مو و لب و زلف و کمر یار و صدها مورد از این قبیل که به علت کثرت موارد از ذکر آنها خودداری می شود.

باتوجه به  خطری که وی برای سلامت اخلاقی جامعه(موارد3و4و5و7)دارد و نیز موارد امنیتی و ملی(موارد1و2و6و8) و موارد اجتماعی و نقض حقوق شهروندی(موارد 9 و 10) و خطری که وی برای جامعه ی جهانی درارد(مورد11)هرچه سریعتر نسبت به دستگیر و محاکمه ی وی اقدام کنید./اجرکم عند الله

                                                                                                                                                                از:دارای زبانی سبز


سه شنبه 85 اسفند 8 , ساعت 4:23 عصر

برای اینکه بتوانید یک سانسورچی موفق باشید باید از چند مرحله عبور کنید.در ابتدا باید ریش بگذارید و سپس     دکمه های پیراهنتان را تا آخر ببندید و همواره از کت و شلوار پارچه ای همراه با جلیقه استفاده بکنید و حتی الامکان برای بالا رفتن عیار،دکمه های جلیقه و کت را هم تا ته ببندید.پس از آن باید موهای خود را حالت ندهید و از ژل و روغن به هیچ وجه استفاده نکنید و تنها موها را از یک طرف به طرف دیگر بدهبد.اگر از عینک های ته استکانی و گنده هم استفاده کنید که چه بهتر!پس از آن باید یک سری عبارات عربی مانند«اجرکم عندالله» و«صباح الخیر» و«فی امان الله» و «احسنت» و غیره یاد بگیرید و زرت و زورت با لهجه ی غلیظ عربی استفاده کنید.اگر یک تسبیح هم در دستتان با شد بسیار عالی لست.سپس باید در صدا و سیما استخدام بشوید.در این مرحله باید از تکنیک های استخدام در ادارات دولتی استفاده کنید که خود شامل دو مرحله است:1-آشنایی با مسئول کارگزینی:در این مرحله باید هرطور شده یک جور آشنایی با مسئول کارگزینی پیدا کنید.2-مرحله ی ترانزیت:در این مرحله باید یک سری شیئ را از زیر میز مسئول کارگزینی عبور بدهید.در اکثر موارد این اشیاء به شکل مستطیلی و از جنس کاغذ هستند و رنگ های مختلفی مانند آبی و سبز و بنفش و غیره داردند. پس از طی این مراحل شما دیگر نباید کاری بکنید و وظایف بر عهده ی مسئول کارگزینی است که شما را با استفاده از ظرایف مراحل اداری استخدام می کند.حالا که استخدام شدید باید بروید و فیلم ها و دیگر تصاویر را سانسور بفرمایید.مواد لازم:یک جفت چشم درویش و یک عدد قیچی و یک نوار چسب برای چسباندن تکه فیلم ها.حالا می رسیم به مهم ترین بخش کار یعنی همان سانسور.استادان فن سانسور در کنگره ی سانسورچیان در سال 2006 آخرین تکنیک های سانسور را تدوین کرده اند که مهم ترین آنها به شرح زیر است:

1-تبدیل دوست دختر و دوست پسر در فیلم های خارجی به خواهر و برادر و نامزد.

2-قبل از پخش فوتبال خارجی تعدادی تصویر مجاز از تماشاچیان خارجی بگیرید و در جای لازم از آنها استفاده کنید.اصلاً هم به این مسئله توجه نکنید که ملت آی کیو دارند و می فهمند که چطور تصویری که در دقیقه ی 5 و 10 و 15 و 20  تکرار میشود دقیقاً در دقیقه ی 90 هم تکرار می شود.

3-اگر در فیلمها از بانوان خارجی استفاده شد از آنجایی که آنها واقعاً مثل آدم لباس نمی پوشند باید آنها را تکه تکه بفرمایید.طبق آخرین بررسی ها بهترین محل برای تکه تکه کردن از چانه به پایین است و شما مجاز هستید که چانه به بالا را نشان بدهید.

4-در فیلم های خارجی و اروپایی تعدادی تصویر و دیالوگ مجاز را انتخاب کنید و هرجا که لازم شد آنها را استفاده کنید و اصلاً هم به این مسئله فکر نکنید که ملت آی کیو دارند و می فهمند که چطور ممکن است یک سکانس و یک دیالوگ در فیلم  ده بار تکرار شود.

برخی از اساتید فن سانسور که در این کار بسیار خبره هستند قادر هستند که در فیلم های خارجی به تن بانوان خارجی لباس بپوشانند و صحنه های عشقولانه را به صحنه ی دعوا تبدیل کنند و گاهی خود بانوان را به جای آقایان به شما قالب کنند.(گفتنی است که کار اخیر فقط در انحصار سانسورچی های بسیار حرفه ای و قیچی طلایی است.)

به هرحال اگر در یک فوتبال خارجی دیدید که یک تماشاگر وسط صحنه های حساس و مشکوک به آفساید یکدفعه پیداپش می شود و سوت میزند و (20 بار و دقیقاً مثل هم)یا اینکه یک صحنه و یک دیالوگ را در فیلم ده بار دیدید به عقلتان و چشمهایتان شک نکنید.

                                                                           از:کسی که زبانش سبز است.


سه شنبه 85 اسفند 1 , ساعت 3:28 عصر

آقای رییس:خب بروبچ حالتان چطور است؟چگونه اید؟در این مدت که همدیگر را ندیدیم چکار کردید؟

بانوی معاون:عرضم به حضور شما که من در این مدت  در جهت حفظ زیبایی شهر اقدامات فراوانی کردم.هنوز پوسترهای تبلیغاتی ام را از در و دیوار شهر نکنده اند.یعنی داده ایم آنقدر محکم بچسبانند که حالاحالاها کنده نشود.

اقای رییس:خوب است!خوب است!اینطوری جوانان شهر هم با همین عکس ها سرگرم می شوند و بهره می برند و سراغ فساد و فحشا نمی روند.راستی اسم آن لوسیون جدید که مصرف کرده اید چیست؟خانم من مدتی است چشمش دنبال آن است.

بانوی معاون:می دهیم با پیک بریتان بیاورند.

آقای رییس:خب آقای معاون(2)شما چه کار کردید؟

آقای معاون(2):عارضم به حضور انور شما که مارفتیم در محلات اطراف شهر مقداری شعار دادیم بعد عمل نکردیم بعد ملت رفتند سرکار بعد مدتی همانجا ماندند بعد دیدیم خیلی ضایع است گفتیم بروند آنها را پایین بیاورند.

آقای رییس:احسنت!بسیار زیبا.خب برویم سراغ آقای مشاور(1).

آقای مشاور(1):بعله.ما دادیم محلات مختلف شهر را کندند.

آقای رییس:چرا؟

آقای مشاور(1):هیچی.همین طوری.دیدیم کارگران بیکارند گفتیم مشغول کار شوند.

اقای رییس:من به داشتن چنین مشاورانی که در کار اشتغالزایی جدّی هستند افتخار می کنم.حالا به چه نتایجی رسیدید؟

آقایمشاور(1):در دو ناحیه آنقدر کندیم که به نفت رسیدیم.بعد در دو ناحیه هِی کندیم دیدیم هوا دارد داغ می شود. اخرش فهمیدیم که با مرکز زمین 10 متر فاصله داریم.همانجا دوتا نیمرو درست کردیم زدیم توی رگ بعد برگشتیم.

آقای رییس:آفرین!پس رفتیم توی استانهای نفت خیز.خب!آقای مشاور(2)از شما چه خبر؟

آقای مشاور(2):قربان در این مدت توانستیم پروه ی پل را 20 سانتی متر جلو ببریم.

(رییس در این هنگام مثل فنر ار جا می پرد و مشاور(2)را در بغل می گیرد)

آقای رییس:آفرین به شما!20 سانتی متر!عجب کار بزرگی!یادم بنداز آخر جلسه به شما پاداش بدم.راستی این   چاله ها هم که مشکل ساز شده اند.می گویند آنها را آنفدر پر کرده اید که حالا برآمده شده اند.

مشاور(2):چه اشکالی دارد قربان!ناهمواری طبیعی ایجاد کرده ایم مگر بد است؟

آقای رییس:هیچ اشکال ندارد!خب آقای منشی از شما چه خبر؟

آقای منشی:قربان دیروز رفتیم در سطح شهر دیدیم که این کارگران شهرداری چقدر هنرمندند.آسفالت و چمن کاری را با هم می کنند.

(دهان جملگی اعضا بازمانده است)

آقای رییس:اُه...چه جوری؟

آقای منشی:آسفالت ها آنقدر نرم هستند که چمن و گل به راحتی از آن عبور می کنند.خب آقای رییس از شما چه خبر؟

آقای رییس:راستش این که ما یک برج سیزده طبقه زدیم در وسط شهر.

آقای معاون(2):این به چه درد می خورد؟

آقای رییس:مردم می توانند از سایه ی آن استفاه کنند.

بانوی معاون:عجبا!عجبا!چه منفعتی!!!

آقای مشاور(2):قربان راستی آن بدهی تان به شهرداری چه شد؟چندصد میلیونی می شد مگر نه؟

آقای رییس:آیا ما بدهی داشتیم؟

همه ی اعضا با هم(در حال سرتکان دادن):نوچ!نوچ!ما که چیزی نمی دانیم!اصلاً بدهی چیست؟

آقای رییس:خب حالا برنامه های آتی تان را اعلام بفرمایید.

بانوی معاون:ما یک سفر به سوییس می رویم.شنیده ایم که کارخانه ی آنجا یک کرم نرم کننده ی جدید زده است.

اقای معاون(2):ما هم می رویم در منطقه ی دیگر شهر ملت را در سر کار قرار دهیم.

اقای مشاور(1):ماهم می رویم ببینیم می توانیم گاز هم استخراج کنیم یا نه!

اقای مشاور(2):ما هم می رویم ببینیم آن 20 سانتی که ساخته بودیم پابرجاست یا نه!

آقای منشی:ما هم می رویم از فضای سبز آسفالت ها بهره ببریم.

آقای رییس:ما هم می رویم از شهرداری پول قرض کنیم.تاجلسه ی بعد بروید به مشکلات مردم برسید.

همه با هم:بله!بله!ما می رویم به درد مردم رسیدگی کنیم.

آقای رییس:در پایان من همه چیز را تکذیب می کنم.ختم جلسه اعلام می شود.

(اعضا به اتاق پذیرایی می روند.)

 

    از:کسی که زبانش سبز است.                  


<      1   2   3   4   5      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ